سفارش تبلیغ
صبا ویژن
از دشمنی که در سینه ها مخفیانه رخنه می کند و در گوشها آهسته می دمد، بپرهیزید [امام علی علیه السلام]
خانه | مدیریت | ایمیل من | شناسنامه| پارسی یار
بیتاموج
  • کل بازدیدها: 4465 بازدید

  • بازدید امروز: 4 بازدید

  • بازدید دیروز: 3 بازدید
  • ازمشترک مورد نظر پاسخی دریافت نشد
    بیتا ( 89/1/21 ساعت 11:40 ص )

     نوازش - عشق آسمانی
    به خدا گفتم :
    - میشه لمست کنم ؟
    هوا ابری شد و
    بارون گرفت ...
    خدا جون , گرمی دست آدما , دروغیه
    خدا جون , چشمای من , اسیر این شلوغیه
    خدا جون , رنگو وارنگن آدما , جور واجورن
    خدا جون , قولای این آدما کشک و دوغیه
    من می خوام , دست نوازش بکشی روی سرم
    من می خوام ترانه هاتو بشنوه , گوش کرم
    خدا جون می خوام یه عاشقی باشم برای تو
    که تو دستامو بگیری که دیگه هیچ جا نرم
    خدا جون من پر از اشتباهمو و پر از بدی
    چرا پس راه درستو , تو نشونم نمی دی ؟
    خدا جون , گم شدم اینجا , نکنه ندیدمت ؟
    آخ خدا جون , من دارم میشم شبیه خط خطی
    من دارم حل میشم اینجا , دارم عادت می کنم
    من دارم به هر کسی , عرض ارادت می کنم
    این مترسکا دارن , قلبمو , آتیش می زنن
    آره من دارم , همین ها رو زیارت می کنم
    خدا جون , نمی کشی دست نوازش رو سرم ؟
    پس چرا بهم نمی گی که کنارشون نرم ؟
    آخه عشقی , که دارن این آدما , قلابیه
    شایدم گفتی بهم , من نشنیدم , که کرم ...
    کاشکی بارون , منو میشستو و میبرد از رو زمین
    من می خوام تازه بشم , خب تازگی , یعنی همین
    خدا جون , چیز زیادی دارم از شما می خوام ؟
    خدا جون , تورو خدا , یه کم با من حرف بزنین

    کاش بارانی ببارد قلبها را تر کند
    بگذرد از هفت بند ما صدا تر کند
    قطره قطره رقص گیرد روی چتر لحظه ها
    رشته رشته مویرگهای هوا را تر کند
    بشکند درهم طلسم کهنه ی این باغ را
    شاخه های خشک وبی بار دعا را تر کند
    مثل طوفان بزرگ نوح در صبحی شگفت
    سرزمین سینه ها تا ناکجا را تر کند
    چتر هاتان راببندید ای به ساحل مانده ها
    شاید این باران – که می بارد – شما را تر کند

    <**ادامه مطلب...**>

     نه مرادم ، نه مریدم ، نه پیامم ، نه کلامم ، نه سلامم ، نه علیکم ، نه سپیدم ، نه سیاهم ، نه چنانم که تو گوئی ، نه چنینم که تو خوانی ، نه آنگونه که گفتند و شنیدی ، نه سمائم ، نه به زنجیر کسی بسته و برد? دینم ، نه سرابم ، نه برای دل تنهائی تو جام شرابم ، نه گرفتار و اسیرم نه حقیرم ، نه فرستاد? پیرم ، نه بهر خانقه و مسجد و میخانه فقیرم ، نه جهنم ، نه بهشتم ، چنین است سرشتم ، این سخن را من از امروز نه گفتم ، نه نوشتم ، بلکه از صبح ازل با قلم نور نوشتم .

    حقیقت نه برنگ است و نه بو ، نه به های است و نه هو ، نه به این است و نه او ، نه بجام است و سبو ، گر به این نقطه رسیدی بتو سربسته و در پرده بگویم ، تا کسی نشنود این راز گهر بار جهان را .

    آنچه گفتند و سرودند تو آنی ، خود تو جان جهانی ، گر نهانی و عیانی ، تو همانی که همه عمر بدنبال خودت نعره زنانی ، تو ندانی که خود آن نقطه عشقی ، تو اسرار نهانی ، همه جا تو ، نه یک جای ، نه یک پای ، همه ای ، با همه ای ، همهمه ای ، تو سکوتی ، تو خود باغ بهشتی ، تو بخود آمده از فلسفه چون و چرایی ، بتو سوگند که این راز شنیدی و نترسیدی و بیدار شدی ، در همه افلاک بزرگی ، نه که جزئی ، نه چون آب در اندام سبوئی ، خود اوئی ، بخود آی ، تا بدر خانه متروکه هر کس ننشینی و بجز روشنی شعشعه پرتو خود هیچ نبینی و گل وصل بچینی .
     

     



  • نظرات دیگران ( )

    =============================================================

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    با تو
    با تو
    صدایم کن
    من آزادم
    کاش....
    [عناوین آرشیوشده]

    =============================================================